جدول جو
جدول جو

معنی بوزه چی - جستجوی لغت در جدول جو

بوزه چی
(زَ / زِ)
آنکه شراب و بوزه فروشد. (آنندراج) :
شهری خراب بوزه چی و چشم مست اوست
پیر و جوان سبوی کش و می پرست اوست.
سیفی
لغت نامه دهخدا
بوزه چی
بوزه گر بوزه فروش (بوزه بادهای که از برنج یاارژن فراهم آورند) بگنی گر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ مِ / مَ)
کسی که با ورق طلا و نقره نقش میکند. (ناظم الاطباء). آنکه باوراق طلا و نقره بقالب یا بقلم بر جامه نقش کند. (غیاث) (آنندراج). بسمه گر:
دلم ماند از بسمه چی درشگفت
ازو دیده ام نقش حیرت گرفت.
وحید (از آنندراج).
و رجوع به بسمه گر شود
لغت نامه دهخدا
(اَ طَ)
برگزینندۀ بوسه. (ناظم الاطباء). برگزینندۀ بوسه. بوسه گیر. (فرهنگ فارسی معین) :
دلهای خون آلود بین بر خاک راهت بوسه چین
من خاک آن را هم همین بوسی تمنا داشته.
خاقانی.
از هم عنانیش نفس برق سوخته است
پایی که بوسه چین ز رکابش شوم کجاست.
صائب (از آنندراج) ، قصد کردن کسی را به چیزی. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ زَ / زِ)
نوعی زردآلو: و انواع فواکه زردآلوی سبزه چی و انبرود ملچی. (ترجمه محاسن اصفهان ص 137)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
یوئه چژی. ساکنان مغولستان که خان هون نو (209-174 قبل از میلاد) آنها را پراکنده کرد و تمامی مغولستان را در تحت حکمرانی خود درآورد. (از ایران باستان صص 2255-2256). و رجوع به یوئه ئی چی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ وَ / وِ)
مرکب از دوق + لی، جفت و توأم. (ناظم الاطباء). دوغلی. دوغلو. دغلی. دغلو. همزاد. دوقلو. دو بچه که با هم از شکم مادر بیرون آمده باشند
لغت نامه دهخدا
(دَ وَ / وِ)
نام محله ای است بزرگ به تبریز. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
سازنده و فروشندۀ بوزه، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بسمه چی
تصویر بسمه چی
ترکی زرنگار پارچه نگار کسی که با ورق طلا و نقره نقش میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوسه چین
تصویر بوسه چین
برگزیننده بوسه بوسه گیر
فرهنگ لغت هوشیار
بزمجه
فرهنگ گویش مازندرانی
زمین مورد سکونت و زندگی
فرهنگ گویش مازندرانی